گاهی خاطره های یک محیط انسان را چنان محاط می کند که با خون و گوشت او عجین می گردد.رزه بین نام یکی از سرزمین های آبا واجداد من می باشد که در سواحل یکی از رود های معروف به قزل اوزن قرار گرفته است.من در دوران کودکی خود به آن باغ پر از درختان انگور می رفتم.به پدرم که غالبا بیمار بود ونگهبان آن باغ بود کمک می کردم.در آن هوای بسیار گرم که با هرم خود حسابی چگر آدم را از تشنگی می سوزاند می رفتم از چشمه که نسبتا آب خنکی داشت آب می آوردم چایی می گذاشتیم ومی خوردیم.بیچاره پدرم که انسان خجول وبخشنده ای بود همیشه دور وبرش پر از آدم بود.از اطراف واکناف به باغ ما می آمدند وپدر با خوشرویی تمام بدون اینکه گرهی به ابرو بیاورد از واردان پذیرایی می کرد.دامن دامن انگور می چید وبرای مهمانان می آورد.دربخشی از آن باغ که گوجه وخیار واز سبزیجات شوید وتره وریحان وغیره می کاشت برای چاشت وناهار می خوردیم.میوه و تره باری که هنوز هم تازگی وطعم آن از دماغم نرفته است.من در این باغ که مشرف به این رود خانه پر آب است وقت های خوشی را گذرانده ام.من وجود پدر در این بیابان برهوت وسوزان زرا بی شباهت به کنعان نمی دیدم.باغ ما در طرف سایه دانایی بود.زندگی در آن باغ آب تنی کردن در حوضچه اکنون بود.در آن رودخانه که پر از آب صاف وجاری بود تور می انداختم وماهی می گرفتم.
کلمات کلیدی: